دنیای دخترانه

ورود پسر ممنوع

دنیای دخترانه

ورود پسر ممنوع

برف

من اومدم  با خاطره : امروز توی مدرسمون برف نشسته بود


منو خواهرم و یکی از همکلاسی هام داشتیم یه آدم برفی مینیاتوری


درست می کردیم منو نگین با تی و بیل و پارو برف میاوردیم و با صبا


(خواهر کوچکترم www.goodsummer.blogfa.com)انها را صاف


میکردیم تا اینکه اندازه اش تقریبا اندازه ی 1سطل آشغال بزرگ شد


ما داشتیم همین جوری برف ها را قل می دادیم و یک گوشه جمع


می کردیم...تا اینکه یک دختر (خر_نفهم_بببوووققق_لات_روانی)


پرید رو آدم برفی و آدم برفی مون ترکید ...منم بهش گفتم :هوی


گندبک دیوونه ... مگه کوری؟!بی شعور...داشتم می رفتم جوری


بزنمش که یکی از من بخوره یکی از دیواره که نگین صبا منو گرفتن


و اون فرار کرد ... منم عصبانی شدم و آدم برفی کندم و کبوندم


بهش...اونم آش و لاش برای اینکه کم نیاره با بغض می خندید...


بعد هم منو خواهرم و نگین با غرور بهش نگاه می کردیم و با برف 


می زدیمش و میگفتیم:برف دوست داری؟ بگیر که اومد...! 


ولی چون معلم هامون به دلیل برف دیر کرده بودن ما رو فرستادن


خونه هامون ما هم برای اون دختر بی عرضه بای بای می کردیم


شانس آورد که عجله داشتم برم خونه وگرنه براش بهمن درست


 می کردم... کریسمس مبارک

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.